یک دختر فراری از منزل به نام شیوا که پس از 5 سال نزد خانوادهاش بازگشت: 5 سال پیش با برادرم که مرا آزار و اذیت میکرد مشاجره کردم، نیمه شب از خانه بیرون آمدم. آن شب تا صبح داخل یک کیوسک تلفن ماندم و پس از آن با مقدار پولی که داشتم چند روز راحت بودم؛ امّا وقتی پولم تمام شد، بدبختیهای من هم شروع شد. پس از چند روز با جوانی آشنا شدم که خود را مهندس معرّفی کرد. او پیشنهاد ازدواج داد من که تصمیم گرفته بودم به هیچ قیمتی به خانه برنگردم، پذیرفتم با او ازدواج کنم، چون شناسنامه نداشتم او برایم یک شناسنامه جعلی تهیّه کرد. پس از چند روز فهمیدم آن جوان نه تنها مهندس نیست بلکه معتاد است. بیشتر از 6 ماه طول نکشید از هم جدا شدیم. در این 5 سال 4 بار ازدواج کردم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که از همان روز اوّل اشتباه کردم. و دلم برای کتکهای برادرم تنگ شده بود.
ماخذ: روزنامه جامجم (تپش)- صفحه: 3
عنوان داستان: جوان ص 4600 الی 4601